- عقیده ي اسلامی
- /
- موضوعات مختلف
سپاس خداوند جهانیان را و درود و سلام بر سرورمان محمد راستين وعدهی امانتدار. بارخدایا تنها آن چه به ما آموختی را میدانیم و تو بسیار دانا و حکیم هستی. بار خدایا چیزی به ما بیاموز که ما را سود رساند و ما را از آنچه به ما آموختی بهره مند ساز و علم ما را بیفزای و حق را به ما حق بنما و ما را توفیق پیروی از آن عنایت فرما و باطل را به ما باطل بنما و ما را توفیق پرهیز از آن عنایت فرما و ما را از زمرهی کسانی قرار بده که به سخن گوش فرامى دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند و با رحمت خود ما را از جملهی بندگان صالح خود قرار بده.
مرگ حقیقتی است که ما را به بهشت الله میرساند:
برادران مؤمن، موضوع این درس مربوط به عقیده و مفهوم زمان و مرگ است. خداوند متعال میفرماید:﴿ الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ ﴾
(همان كه مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد و اوست ارجمند آمرزنده)
﴿ الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ ﴾
(همان كه مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد و اوست ارجمند آمرزنده)
مهمترین رویداد پایان دنیا و تمام دستاوردها در یک ثانیه پایان مییابد. مردی بود و اکنون نامی بر روی دیوارها شده است.
هر چیزی که خداوند میآفریند آغاز و پایان دارد:
برادران، اولین نکته در این درس این است که خداوند هرچیزی را با آغاز و پایان آفریده است. خداوند میفرماید:﴿ وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ﴾
(و خورشيد به [سوى] قرارگاه ويژه خود روان است تقدير آن عزيز دانا اين است)
﴿ إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ*وَإِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ *وَإِذَا الْجِبَالُ سُيِّرَتْ *وَإِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ ﴾
(آنگاه كه خورشيد به هم درپيچد * و آنگه كه ستارگان همى تيره شوند *و آنگاه كه كوهها
رانده می شوند * وقتى شتران ماده وانهاده شوند)
﴿ يَوْمَ نَطْوِي السَّمَاءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنَا إِنَّا كُنَّا فَاعِلِينَ﴾
(روزى كه آسمان را همچون در پيچيدن صفحهی نامهها در مىپيچيم همان گونه كه بار نخست آفرينش را آغاز كرديم دوباره آن را باز مىگردانيم وعدهاى است بر عهدهی ما كه ما انجامدهندهی آنيم)
نکتهی دوم این که بدانید این دنیای محدودی که آغاز و پایان دارد، برای شروع صد راه در مقابل شما گذاشته است اما در نهایت دو راه بیشتر برایتان باقی نمیماند. راه بهشت و راه دوزخ.
سوگند به کسی که جان محمد در دست او است، پس از دنیا تنها دو خانه است بهشت یا دوزخ. بنابرین خداوند مرگ را بنا به اهمیت آن بر زندگی مقدم داشته است. انسان وقتی زاده میشود در مقابل خود میلیونها حق انتخاب دارد. گمراه میشود و توبه میکند. این انتخاب توبه است. گمراه میشود و باز میگردد. استغفار میکند و پایبند میشود. آغاز، هزار راه را در پیش روی شما میگشاید اما وقتی که فرشتهی مرگ میآید تنها دو راه دارید. راه بهشت و راه جهنم.
مردم روز قیامت یا مؤمناند یا کافر:
مردم در دنیا صدها دستهاند اما روز قیامت همه یا مؤمناند یا کافر، خداوند متعال میفرماید:﴿ يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَكَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ ﴾
)در آن] روزى كه چهرههايى سپيد و چهرههايى سياه گردد اما سياهرويان [به آنان گويند] آيا بعد از ايمانتان كفر ورزيديد پس به سزاى آن كه كفر مىورزيديد [اين] عذاب را بچشيد
﴿ وَأَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي رَحْمَةِ اللَّهِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ﴾
(و اما سپيدرويان همواره در رحمت خداوند جاويدانند)
﴿ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ ﴾
(آرى در آن روز صورتهايى شاداب و مسرور است * و به پروردگارش مینگرد)
﴿ وَوُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ* تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ ﴾
(و در آن روز صورتهايى عبوس و در هم كشيده است * زيرا مى داند عذابى در پيش دارد كه پشت را در هم میشكند)
﴿ وَوُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْهَا غَبَرَةٌ*تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ*أُولَئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ ﴾
(و در آن روز چهرههايى است كه بر آنها غبار نشسته * [و] آن ها را تاريكى پوشانده است * آنان همان كافران بدكارند)
هستی ما هستی اسباب است:
سخنی مربوط به عقیده است. این درس از دروس عقیده گرفته شده است. اولین مفهوم: هر چیزی که خداوند آفریده است پایانی دارد. دنیا پیش روی شما است. مردم در مقابل شما هستند. هر کدام از ما خویشانی دارند که مرده اند. شاید یکی از آنان بسیار مشهور بوده باشد اما اکنون نام او مانده است. ما نیز همین راه را میرویم. روزی خواهد آمد که کسی در این مسجد نماند. بلکه روی زمین نیز نماند. همه زیر زمیناند. هر انسانی در گرو کارهای خویش است. خداوند متعال میفرماید:﴿ كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ ﴾
(هر كسى در گرو دستاورد خويش است)
باری در یک مکان زیبای مرتفع بودم. دنیا در جاهای دیگر هوا بسیار گرم بود. اما پیرامون ما نسیمهای اندکی میوزد و میگویید: به خدا اگر امکان داشت برایشان، این را نیز مشمول مالیات میکردند. این اشیا خود به خود در اختیار شما است. اما در زمین چیزهایی وجود دارد که تنها با کمک اسباب میتوانید از آن بهره ببرید. پس جهان ما، جهان اسباب است و هرگز بدون حفر کردن چاه نمیتوانید آب استخراج کنید. آبی که در دل زمین است، با کمک شما در دسترس خواهد بود. اما هوا و خورشید برای شما و در اختیار شما است. اما آب و زمین را تنها با حفر آن میتوانید بگیرید و بدون آن هرگز به شما نخواهد رسید.
گیاهان در اختیار شما است اما با تلاش خودتان، باید بکارید. علم به سود شما است در صورتی که آن را بطلبید ولی اگر آن را کسب نکنید برایتان سودی ندارد. میتوانیم این جهان را جهان اسباب بنامیم. خداوند متعال میفرماید:
﴿ يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلَاقِيهِ ﴾
(اى انسان حقا كه تو به سوى پروردگار خود بسختى در تلاشى و او را ملاقات خواهى كرد)
وقتی به خانهی آخرت میرویم ؛آن وقت در جهان اکرام و لطف هستیم:
انسانی که در حومهی شهر خانهای کوچک دارد و درآمدش ناچیز است به شما میگوید: هزار بار مُردم تا توانستیم این خانهی شصت و پنج متری را با نهصد هزار لیره بخریم و هنوز صد هزار دیگر باقی است. باید تلاش کنید. کار روزانه و سختی برای خریدن خانهی کوچک نیاز است. پس ما در هستی اسباب هستیم. اما اگر به آخرت منتقل شویم در آن زمان در جهان اکرام هستیم. خداوند متعال میفرماید:﴿ لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذَلِكَ جَزَاءُ الْمُحْسِنِينَ ﴾
(براى آنان هر چه بخواهند پيش پروردگارشان خواهد بود اين است پاداش نيكوكاران)
﴿ قُطُوفُهَا دَانِيَةٌ ﴾
(که ميوههايش در دسترس است)
﴿ الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ ﴾
(همان كه مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد و اوست ارجمند آمرزنده)
کودنترین انسان کسی است که آخرت را رها و به دنیا بچسبد:
به خدا ای برادران، کودن ترین انسان کسی است که دار آخرت را رها و به دنیا حرص ورزد. به خدا قسم دنیا قمار بازی و ریسک است. زیرا به یک حالت ثابت نیست. شاید در اوج شکوه، از آن بروید. بیشتر مردم درسهایی میآموزند تا تجربههایی را کسب کنند، ارتباطشان با مردم بسیار روشن است. اندک کسی میتواند آنان را بفریبد. هوش، تجربه، دانستن همه چیز، اما وقتی تجربههایش کامل میشود جسم وی ناتوان میشود. یک تفاوت بسیار عجیب است. جوان گاهی به قول معروف گیاه نی اره میخورد. وقتی ذوق او در خوراکیها رشد میکند، جسم وی آثار غذا را تحمل نمیکند. نمیتواند این غذا را بخورد. شاید محروم از آن باشد. اگر افراط کند مشکلات و دردهایی سراغ او خواهد آمد. زندگی ما زندگی تلاش و زحمت و آزمایش است. انسان اگر خودش را در این دنیا به عنوان سرباز خداوند بداند خوشبختی جاودانهی ابدی بزرگی در انتظار او خواهد بود.نکتهی دیگر، مفهوم زمان امر مهمی است. مسالهی مهمی است که تلاش میکنم آن را روشن کنم. باری بیان کردم که هر چیزی طولی دارد. حرکت یک نقطهی هندسی، خطی را کشید. خط را حرکت دادیم و سطحی را کشیدیم. سطح را حرکت دادیم و حجمی درست شد. حجم را حرکت دادیم و زمانی درست شد. مفهوم زمان پیچیده است. دربارهی آن گفتهاند: بعد چهارم اشیا است. زمان دقیقا با حرکت چیزی بر آن عارض نمیشود. اصحاب کهف سیصد و نه سال در غار ماندند. با مرور زمان باید ناخن ها بلند شود و موها بلند و سفید گردد. پوست گونهها چروک شود. کمر خم گردد. آنان همان طور که خوابیده بودند پس از سیصد و نه سال برخاستند. همان طور که خوابیده بودند بیدار شدند. زمان کجا رفت؟ خداوند اثر زمان را بر اصحاب کهف بی تأثیر نمود.
سیدنا عمر بن عبدالعزیز گفته است: ((شب و روز برای تو در کارند)) مهمترین دلیل هم این که یک عکس از بیست یا سی سال پیش خود بگیرید و آن را با این عکس جدید مقایسه کنید. موهای شما بسیار سیاه و پرپشت بوده است. رنگ آن تغییر کرده است. خطوط چهره تغییر نموده است. همه چیز شما تفاوت پیدا کرده است. این اثر زمان است. یک موجود متحرک با حرکت دچار تغییراتی میشود و تکامل پیدا میکند.
مرگ یکی از آفرینشهای خداوند است که به همین دلیل میتواند آن را بی تأثیر نماید:
اما خداوند آفرینندهی زمان است و مرگ یکی از آفریدههای او است و چون آفریدهی او است میتواند آن را از کار بیندازد چنان که آن را نسبت به اصحاب کهف بی تأثیر نمود و نیز با این شخصی که خداوند دربارهاش آیهی زیر را فرموده، آن را بی اثر نموده است:﴿ أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى يُحْيِي هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِئَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَى حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴾
(يا چون آن كس كه به شهرى كه بامهايش يكسر فرو ريخته بود، عبور كرد؛ (و با خود مى)گفت: (چگونه خداوند، (اهل) اين (ويرانكده) را پس از مرگشان زنده میكند؟). پس خداوند، او را (به مدت) صد سال ميراند. آن گاه او را برانگيخت، (و به او) گفت: (چقدر درنگ كردى؟) گفت: (يك روز يا پارهاى از روز را درنگ كردم.) گفت: ((نه) بلكه صد سال درنگ كردى، به خوراك و نوشيدنى خود بنگر (كه طعم و رنگ آن) تغيير نكرده است، و به درازگوش خود نگاه كن (كه چگونه متلاشى شده است. اين ماجرا براى آن است كه هم به تو پاسخ گوييم) و هم تو را (در مورد معاد) نشانه اى براى مردم قرار دهيم. و به (اين) استخوانها بنگر، چگونه آنها را برداشته به هم پيوند مى دهيم؛ سپس گوشت بر آن میپوشانيم.) پس هنگامى كه (چگونگى زنده ساختن مرده) براى او آشكار شد، گفت: ((اكنون) مى دانم كه خداوند بر هر چيزى تواناست)
و برای تقریب به ذهن یک خودرو جدید را مشاهده میکنید که از کارخانهاش بیرون آمده و صاحبش به آن بسیار توجه زیادی میکند. پس از پنج سال به آن مینگرید و تفاوت زیادی را مشاهده مینمایید. کاربرد متفاوت شده است. این تأثیر زمان است. یک چیز متحرک تحت تأثیر تغییرات زمان واقع میشود.
برادران، انسان نیز زمان است. تعدادی از روزها است که با گذشت هر روز بخشی از وی پایان مییابد. به خدا اگر فقط حقیقت همین مفهوم را بدانیم شب خوابمان نمیبرد. انسانی که شصت سال زندگی کرده و بنا به دلیلی شاید نتوانیم تمام حرکات و سکنات او را بشمریم. شصت تابستان و زمستان و شصت پاییز و بهار را چشیده است.پنج فرزند آورده است. آگاه و بیدار و پنج مناسبت را به یاد دارد. همسر او در آستانهی زایمان است. آیا میتوانیم تعداد سفرهایش را بشمریم؟ میتوانیم بگوییم چند دعوت را پاسخ گفته است؟ اندک، چند بار گریسته و خندیده است؟ انسان چند روز است.
مفهوم زمان مفهوم بسیار مهمی است:
باری در یک کشور اسلامی با مرد دانشمندی برخورد نمودم. و در این جلسه از ما عکسهایی گرفتند. چند روز پیش آن را مشاهده نمودم. آن مرد مرده است و من او را در حال حرکت میبینم. سخن میگوید. این حدیث را توضیح میدهد. دلایل فراوانی میآورد. ولی اکنون به او مینگرم و او را زیر خروارها خاک میبینم که به سوی پروردگارش شتافته است.مفهوم زمان این است که انسان چند روزی بیش نیست. هر روز که بگذرد بخشی از شما تمام میشود. دانشمندان فیزیک موضوع را از دیدگاه فیزیکی بررسی کردهاند و گفته اند: در هستی سرعتی ثابت وجود دارد. سرعت نور است. تقریبا سیصد هزار کیلومتر در ثانیه است. به طور دقیق دویست و نود و نه و هشتصد و دوازده هزار کیلومتر در ثانیه است. هر چیزی که به سرعت نور برود نور میشود. اگر کودکی خردسال فرصت پرواز به سرعت نور بیابد و پرواز کند تبدیل به نور و یک توده زرد میشود و حجم آن پایانی ندارد. این اصل انیشتین است. او داناترین دانشمند فیزیک است. نظریهی نسبیت را مطرح کرد که یکی از مهمترین نظریات است.
پس اگر چیزی با نور حرکت کند تبدیل به نور میشود. و زمان نسبت به آن میایستد. این مسجد و ما جسم هستیم. یک منبع نور را از لامپها دریافت مینماییم. این نور به سوی ما میآید و موجهای نوری از ما بازتاب مییابد. اگر تصور کنیم که این موجها در فضای خارجی بالا میرود و یکی از ما بتواند با این نورها پرواز کند این مسجد و این برادران را تا ابد الآبدین خواهد دید. جایی که زمان نیست. درس پس از یک ساعت تمام میشود. نماز عشاء را خواندهایم. پس از یک هفته میآییم. هفتهای دیگر میآید. سپس اجل میآید. همه زیر لایههای خاک میرویم. خداوند بر ما رحم کند. دوست ما که با نور میرود ما را همین گونه میبیند.
اگر از نور سبقت بگیرد زمان به عقب باز میگردد. میتوانیم جنگ بدر را به طور آشکار ببینیم. اگر در فضای خارج با سرعت بیشتری از نور سیر کنیم تا امواج این جنگ را به دست آوریم این جنگ را همان طور که بوده مشاهده خواهیم نمود. اگر از نور جلو بزنیم زمان میایستد. اگر از زمان عقب بیفتیم زمان کند میشود. یک ساعت در فضای خارجی برابر هزار سال در زمین است.
مسالهی زمان بسیار مهم است. زمان به سرعت میگذرد. هر کدام از برادران عمری دارد. از او میپرسم عمرت را چگونه گذراندی؟ به شما میگوید: مانند یک چشم به هم زدن گذشت. انسان وقتی میخوابد زمان میایستد. پیش از مغرب بیدار میشود. فکر میکند پگاه بیدار شده است. این زیاد اتفاق افتاده است. هنگام عصر خواب عمیقی فرو میرود. پیش از مغرب که بیدار میشود میگوید: آیا نماز صبح را خواندهام؟ کدام صبح؟ هنوز اذان مغرب داده نشده است. وقتی خوابید زمان ایستاد. برای همین وقتی از اصحاب کهف پرسیدند: چقدر ماندید؟ براساس قوانین معمولی ما یک روز یا بخشی از یک روز اینجا بودهایم در حالی که سیصد و نه سال از خواب آنان گذشته بود.
گذشتهها گذشته و آینده غایب است و ما فقط همین لحظهی حال را داریم :
پروردگارمان زمان را متوقف مینماید. کسی که مرده نیز زمان برایش متوقف میشود. مردی که خداوند او را پس از مرگش با زدن بخشی از گاو زنده نموده ، از او پرسیدند: چه کسی او را کشته است؟ این داستان گاوی است که در دوران بنی اسرائیل با سیدنا موسی رخ داد، زمانی که شخصی پسرعمویش را کشت. خداوند سبحان فرمود:﴿ اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِكَ يُحْيِ اللهُ الْمَوْتَى ﴾
(پارهاى از آن [گاو سر بريده را] به آن [مقتول] بزنيد [تا زنده شود] اين گونه خدا مردگان را زنده میكند)
برادران، چیزی که میخواهیم انسان به یقین بداند این است: آنچه گذشته، گذشته است و آنچه نیامده غیب است و تنها لحظهای که شما در آن هستید از آن شما است. هیچ کدام از برادران حاضر که من هم یکی از آنان هستم، در اینجا ساعت بعدی را در اختیار خود ندارند.
باری در مسجد جامع حنبلیها برای یک مولودی دعوت شدم. تا جایی که به خاطر دارم پس از اتمام درس به سوی آن مسجد رفتم. یکی از اعضای انجمنی که برای برگزاری این مراسم تلاش میکردند در درب ورودی با استقبال گرمی از من پذیرایی کرد و من وارد مسجد شدم و در جای خود نشستم تا به سخنرانی گوش دهم. هنوز دیری نپاییده بود که صدا و فریادی در مسجد شنیدم و چیزی نفهمیدم. سپس فهمیدم که آن کس که از من پذیرایی کرده بود مرده است. به بیمارستان امیه رفتیم تا او را به اورژانس برسانیم. اما او دیگر مرده بود. دو دقیقه پیش تر با من دست میداد. هم چنین یک بار دیگر در یک مراسم تعزیه بودم. یکی از علمای فاضل دمشق کنار من نشسته بود. خداوند رحمتش کند. با هم گفتگو میکردیم. برخاست و بیرون رفت. از خانهی تعزیه بیرون رفت. مردی که اصلا او را نمیشناخت و نام او را نمیدانست. از او خواست تا با ماشینش او را به خانهاش برساند. وی از او تشکر کرد و همراه او رفت. او را به خانه رسانید. خانهاش در طبقهی چهارم بود. طبقهی چهارم رفت. درب را باز کرد. به خانهاش رفت. سپس به اتاق و عمامهاش را روی میز گذاشت و عبایش را نیز بیرون نمود. روی تخت دراز کشید و جانش را تسلیم الله نمود. اگر میخواست تاکسی کرایه کند تا او را به خانه برساند در تاکسی میمرد. اما این برادری که خداوند به او الهام نمود او را با سرعت تمام از درب خانهی تعزیه به خانهاش ببرد و ده دقیقه بعد از خانهی تعزیه بیرون رفت همین کافی بود که وی را به خانهاش برساند.
مرگ ناگهان میآید و گور صندوق عمل است:
کدام یک از ما یک ساعت از آینده در اختیار دارد. باری با یک مدیر راهنمایی نشسته بودم و وی غمهایش را برایم بر میشمرد. گفت: من آمادهی سفر به الجزایر هستم تا در آن جا تدریس کنم. در نظام آموزش و پرورش نظام معلم قرضی وجود داشت. یک معلم میتوانست در یک کشور عربی دیگر تدریس کند و دو برابر حقوق خود را بگیرد. به من گفت: به آنجا خواهم رفت. پنج سال در آنجا ساکن خواهم شد. در این پنج سال به دمشق بازنخواهم گشت. در تابستان این پنج سال به گردش و سفر خواهم رفت. نام کشورهای اروپایی که از آن دیدن خواهد کرد را یکی یکی برایم بر شمرد. سال اول به اسپانیا و دوم به بریتانیا و سوم به فرانسه و چهارم به ایتالیا خواهم رفت و در این کشورها به گردش میپردازم. به موزهها میروم و به شهرها میروم و پس از پنج سال باز میگردم و درخواست بازنشستگی میدهم. سپس مغازهی لوازم کادویی باز میکنم. فرزندانم بزرگ شدهاند و در این محله زندگی میکنند. محل تجمع دوستان و خودم خواهم نمود. جزئیات دیگر یادم نمیآید. یک ساعت نزد او بودم. در این ساعت از بیست سال آینده برایم سخن گفت. ناگهان در بعد از ظهر با خبر مرگ وی غافلگیر شدم. به خدا سوگند همان روز خبر مرگ وی را روی دیوار دیدم. پس از دیدار وی به خانهام رفتم و برای کاری به مرکز شهر آمدم و در راه بازگشت به خانه خبر مرگ او را بر روی دیوارها در همان روز دیدم. از این رویدادها زیاد رخ میدهد.مرگ ناگهان میآید و گور صندوق عمل است. بنا به حکمتی والا برادران مرگ هیچ قانون و قاعدهای ندارد. انسانی سی سال در خانه بیمار و بستری است و همهی خویشانش آرزوی مرگ او را دارند ولی نمیمیرد ولی یک انسان که در اوج جوانی است ناگهان مرگ او را غافلگیر میکند. همه در این قانون قرار داریم. هیچ کس استثنا نیست. آیا نباید برای ساعت رفتن توشه آماده کرد. آن چه گذشته، گذشته است. هرگز در پی گذشته نباشید. گشتن در پی گذشته نادانی و حماقت است. آنچه گذشته از دست رفته است. آنچه نیامده نیز غیب است. تنها همین لحظه را در اختیار داریم. باید در همین لحظه توبه کنیم. در همین دقایق. میخواهید علم بیاموزید همین الآن بیاموزید. میخواهید انفاق کنید همین الآن انفاق کنید. نگویید فردا. پیامبر اکرم به مردی فرمود: وای بر تو شاید فردا تمام دنیا نابود شود.
برادران گرامی، مسألهی مرگ و زمان مسالهی مهمی است. سیدنا عمربن عبدالعزیز میگوید: ((شب و روز برای تو کار میکنند پس در آن دو، کار و تلاش کن.))
برادران، اگر انسان بداند پس از مرگ چه چیزی در انتظار او است به خدا سوگند شاید بگویم: هرگز نخواهد خوابید. کسانی هستند که تجارت میکنند. از کارخانهای بازدید کردم و برخی از افراد حاضر در آن به من گفتند: صاحب کارخانه خانهای خریده است که صد وشصت میلیون بهای آن است. از ساعت پنج تا ساعت یازده شب کار میکند. این تلاش باید برای آخرت باشد. به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بنگرید به دنیا آمد و از آن بیرون رفت. چه کرد؟ خداوند به عمر ایشان سوگند خورد و فرمود:
﴿ لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ ﴾
(به جان تو سوگند كه آنان در مستى خود سرگردان بودند)
فاجعه زمانی است که انسان بدون هدف و کاملاً مانند چهارپایان زندگی کند:
و هم چنین از خودتان بپرسید: برای مسلمانان چه کردهاید؟ چه پیش فرستاده اید. آیا علمی فرستادید. مالی دادید. تجربهای دادید. آیا یاری رساندید. آیا فرزندانتان را پرورش دادید، چه کردید؟ این غنیمت است. به غرب و کشور آمریکا رفتهام. آن چه بیش از هر چیز توجه مرا به خود جلب کرد این بود که انسانها در آن جا بی هدف زندگی میکردند و میخوردند و مینوشیدند: خداوند میفرماید:﴿ إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَيَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْوًى لَهُمْ ﴾
(خدا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند در باغهايى كه از زير [درختان] آنها نهرها روان است درمى آورد و [حال آنكه] كسانى كه كافر شدهاند [در ظاهر] بهره مىبرند و همان گونه كه چارپايان میخورند میخورند و[لى] جايگاه آنها آتش است(
﴿ وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ ﴾
«و گويند اگر شنيده [و پذيرفته] بوديم يا تعقل كرده بوديم در [ميان] دوزخيان نبوديم»
عاقل کسی است که مرگ را هم در حساب روزانهاش به شمار میآورد:
به خدا در تمام عمرم هیچ حالتی مانند حالت ایستادن در مقابل یک گور عبرت انگیز ندیدهام زمانی که میت در جلوی چشمانم دفن شود و من کاملا او را میشناسم. شاید دوستی باشد و یا خویشی و من او را کامل میشناسم. زندگی و سبک زندگی و نماز و دین او را میدانم. او را میبینم که در یک پارچه پیچیده شده و برده میشود. و زیر خاک دفن میشود. دردناک تر این که خشتها روی لحد گذاشته میشود و گورکن میآید و خاک را بر روی وی میریزد. چه بسا مقدار فراوانی خاک روی وی بریزد. چند روز پیش روی تخت معطری بود. حولهی جدید و معطر و مواد شوینده و در زمستان جای نرم و در تابستان لباس راحتی نرم داشت. اما پس از مرگ خاک بر روی او میریزد و کار تمام میشود. امیدوارم که این ساعت را در حسابهای روزانه مان وارد کنیم. مبادا یک ریال مال حرام بخورید یا دروغ بگویید. مبادا ظلم کنید حتی بر یک مورچه. زیرا اینها همه نوشته و ثبت میشود. خداوند میفرماید:﴿ لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ ﴾
(مسلما خداوند سخن كسانى را كه گفتند خدا نيازمند است و ما توانگريم شنيد به زودى آنچه را گفتند و بناحق كشتن آنان پيامبران را خواهيم نوشت و خواهيم گفت بچشيد عذاب سوزان را )
﴿ وَجَعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَاداً لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النَّارِ ﴾
«و براى خدا مانندهايى قرار دادند تا [مردم را] از راه او گمراه كنند بگو برخوردار شويد كه قطعا بازگشت شما به سوى آتش است»
﴿ وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ قَالَ وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ ﴾
(و چون ابراهيم گفت پروردگارا اين [سرزمين] را شهرى امن گردان و مردمش را هر كس از آنان كه به خدا و روز بازپسين ايمان بياورد از فرآورده ها روزى بخش فرمود و[لى] هر كس كفر بورزد اندكى برخوردارش میكنم سپس او را با خوارى به سوى عذاب آتش [دوزخ] میكشانم و چه بد سرانجامى است)
کار نیک، رستگاری و موفقیت و پیروزی است اما آسایش، مصرف ارزان وقت است:
برادران گرامی، وقتی مرگ را در حسابهای روزانه تان بگنجانید، معیارها برابر می شود. این را برایتان توضیح میدهم. شخصی از کار نیک خسته شده به او میگویند: چرا آرام نمیگیری؟ اگر فرض کنیم من این درس را رها کنم و این خدمت را ترک کنم و این کتاب را ببندم و برای آسایشم به خانه روم آیا این آسایش هدف است؟ خیر، هدف کار است، یک مثال ساده و جالب: وقتی انسان وان را پر از آب ولرم میکند. آب ولرم خیلی آرامش بخش است. ساعتی نشست. دو و سه ساعت نشست. هر روز ده ساعت در آب ولرم مینشیند. آیا پزشک میشود؟ آیا تاجر بزرگی میشود؟ این محال است. آسایش آینده و نتیجهای ندارد. اما خستگی آینده دارد. انسانی که خود را خسته کرده است دستاوردی به دست آورده است. نتیجهاش را برداشت کرده است. وقتی مرگ وارد حساب و کتاب من شود میبینم که عمل نیک رستگاری است. سود و پیروزی وموفقیت است درحالی که آسایش، ارزان دادن وقت است.باری در یک جا مکان زیبایی مشاهده نمودم و به دوستم گفتم: اگر این خانه از آن ما بود. و هر روز در آن زندگی میکردیم روز قیامت بینوا بودیم. مکان زیبا و غذای خوش مزه و مناظر جذابی است. میخورید و میخوابید و شب بیدار هستید و امیدها و آرزوها دارید و روز قیامت میآید درحالی که بینوا هستید. اولین کار است که در مکان گرمی بنشینید که بسیاری از کمبودها در آن است اما کار نیک در آن جریان دارد. بنابراین مرگ و آخرت را در حسابها وارد سازید تا خستگی را آسان ببینید. بخشش رستگاری است اما گرفتن رستگاری نیست. بیشتر مردم وقتی چیزی میگیرند خودشان را زیرک حساب میکنند. بر عکس انسان پیروز کسی است که بخشنده باشد. اما کسی که میگیرد و جمع میکند؛ میبینید بعد از مدتی همه چیز را رها میکند و میمیرد. عبارت دقیق تر از این که از یک اهل دنیا و بزرگترین ثروتمند شنیدهام؛ تا کنون نمیدانم وقتی مرده بود گفته شد: همه چیز را از خود به جای گذاشت. در حالی که مرد نیکوکار وقتی مرد همه چیز را با خود برد. عبارت (همه چیز) در هر دو حالت یکی است. اما یکی (همه چیز) را گرفت و دیگری (همه چیز) را رها کرد. وقتی مرگ و آخرت را به حساب آورید به قول عامه آن را بردید و حرفی نیست و این بازتاب دهندهی اعمال نیک شما است و رستگاری را در بردن میدانید و نه گرفتن و نیز زیرکی را در خستگی و نماز شب و تلاش میدانید. اشخاصی را میشناسم که بیست ساعت برای خدا کار میکنند و خوشبخت ترین انسان هستند. به او گفته میشود: اندکی آرام بگیر. میگوید. من با خستگی آرام میگیرم. وقتی خود را بیکار دیدم دیگر زندگی مزهای ندارد. شما کار دارید. مال خود را هزینه میکنید. آموزش و کسب دارید. مشکلات را حل میکنید. کاری را برای انسانی آسان میکنید. با این کارها نزد الله والایی مییابید. وقتی به آسایش بپردازید؛ بیهودگی زندگی را درک میکنید. این زندگی سودی ندارد و سزاوار زیستن نیست. آنان را مانند چهارپایان میبینید. یکی میخورد و مینوشد و میخوابد و لگد به نعمت میزند. و میگوید: مردم این گونهاند. خوردن ،نوشیدن، خوابیدن، سخنانی آزار دهنده بسان تیر و تکبر و خودبرتربینی دارد. چه زمان ارزش زندگی را درک میکند؟
وقتی که فرشتهی مرگ بیاید.
چون به آخرت ایمان آورید و مرگ را مد نظر گیرید؛ خستگی را آسایش و بخشیدن را گرفتن میبینید:
خداوند متعال میفرماید:﴿ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِي ﴾
(گويد كاش براى زندگانى خود [چيزى] پيش فرستاده بودم)
﴿ أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَإِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ ﴾
(تا آن كه [مبادا] كسى بگويد دريغا بر آن چه در حضور خدا كوتاهى ورزيدم بى ترديد من از ريشخندكنندگان بودم)
﴿ وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً ﴾
(و روزى است كه ستمكار دستهاى خود را مى گزد [و] مى گويد اى كاش با پيامبر راهى برمىگرفتم)
مرگ سرنوشت تمام انسانها است:
شخصی در یک کشور نفت خیز سی سال اقامت دارد. هزاران میلیون پول جمع کرده است. ناگهان در گردش در هتل در عمر پنجاه و پنج سالگی میمیرد. چهارهزار میلیون کجا رفت؟ اگر صدقه نداده چه سودی برایش دارد؟ چه بسا روز قیامت باعث عذاب او شود. و میترسیم که روز قیامت به او گفته شود:﴿ فَلَا صَدَّقَ وَلَا صَلَّى ﴾
( در آن روز گفته مىشود او هرگز ايمان نياورد و نماز نخواند)
((أَنَّهُمْ ذَبَحُوا شَاةً فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: مَا بَقِيَ مِنْهَا؟ قَالَتْ: مَا بَقِيَ مِنْهَا إِلَّا كَتِفُهَا، قَالَ: بَقِيَ كُلُّهَا غَيْرَ كَتِفِهَا))
((آنان گوسفندی ذبح کردند و پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: از آن چه ماند؟ گفت: دست آن. فرمود: همه چیز آن باقی ماند به جز دست آن))
باری برادری ما را به مکانی زیبا در لاذقیه دعوت نمود. وارد ویلایی شدیم که در آن انواع و اقسام میوهها وجود داشت. در دامنهی کوهی سرسبز و مشرف به دریا بود. حتی در باغ موز نیز وجود داشت. انواع میوهها در آن باغها وجود داشت. دربارهی آن پرسیدم گفتند: پدرش بر اثر سکته مرده و این خانه را از خود به جا گذاشته است. خودش به جوار الهی پیوسته است. این سرنوشت همهی انسانها است. میگذارند و میروند. امور خود را سر و سامان دهید. این اقامت موقتی است. جایگاه نهایی معروف است. همهی ما به جایگاه نهایی خود خواهد رفت. مسأله بدبینی نیست. سودا نیست. خیر، مرگ سرنوشت همه انسانها است. هر آفریدهای آغاز و پایان دارد و چند روزی باقی است. هنگام تولد گزینهها زیاد است. اما هنگام مرگ تنها دو انتخاب وجود دارد یا بهشت یا دوزخ. وقتی واقعا به خدا ایمان میآورید معیارها بازتاب داده میشود. خستگی، همان آسایش و بخشش همان گرفتن و انفاق و صدقه همان ستاندن میشود. خداوند متعال ما را به آنچه خود میپسندد توفیق دهد.