- تربیت اسلامی / تربیت فرزندان در اسلام
- /
- تربیت فرزندان در اسلام2008
خداوند جهانیان را سپاس میگوییم و بر سیدنا محمد راستین وعدهی امانت دار درود میفرستیم. بار خداوندا ما را از تاریکیهای جهل و گمان به سوی نور شناخت و دانش و از لجنزار شهوتها به سوی باغهای بهشت تقرب بیرون ببر.
آداب شوخی:
برادران همچنان در بحث تربیت اجتماعی در خدمت شما هستیم و موضوع تربیت امروز آداب شوخی است. یعنی پدری که در خانهاش، سلطه جویی، سرکوبگری، اخمو و ترشرو، دستورات، پیگیریها، سرزنش و توبیخ وجود داشته باشد فرزندان به آن خانه جذب نمیشوند. از آن خانه به بازار پناه میبرند. نزد دوستانشان میروند. اما خانهای که در آن فضای شاد، مهربانی، شوخی باشد ولی با شرایط دقیق خودش جذاب فرزندان است.پیامبر علیه الصلاة والسلام شوخی میکرد و شوخیهایش حقیقی بود.
ما در دانشگاه در دانشکدهی علوم تربیتی یک مادهی درسی به نام شوخی در آموزش وجود دارد که آن را خواندیم. بیشتر بزرگان در مجالس خود شوخی میکردهاند و پیامبر شوخی میکرد و تنها واقعیتها را بیان میفرمود.
وقتی به خانهاش میرود لطیفهی بامزهای تعریف میکند. فرزندانش میخندند. با او انس میگیرند. احساس نزدیکی با او میکنند. با آنان شوخی و بازی میکند اما محور این درس مشروعیت شوخی نیست بلکه شروط شوخی است. از همهی معلمان، پدران و تمام کسانی که پستهای مدیریتی دارند، پدر مدیر و رهبر خانه است، همچنین مادر، معلم، صاحب یک فروشگاه تجاری، بیمارستان و دانشگاه، هر مقام کلیدی از پدر گرفته تا وزیر، شوخی و فضای شوخی پیرامون او را فعال و به افراد پیرامونش نیرو و انرژی میدهد.
شروط شوخی:
1 ـ شوخی باید کم و به اندازهی نمک در غذا باشد:
گاهی در دروس شوخی میکنم تا نشاط و سرحالی تجدید. اولین شرط: چرا سنگدلی، سرکوبگری، پیگیری، تسلط، سرزنش، خشونت و خشم؟ خیر، این خانه فرزندان را جذب نمیکند. خانهای را در نظر بگیرید که در آن خشم و خشونت باشد فرزندان در کوچه و خیابانند. با دوستانمیگردند. خانه مانند هتلی است که فقط برای خوردن و خوابیدن به آنجا میروند. اما پسری که ساعتها با پدرش مینشیند و به سخنان او گوش میدهد. پدرش مهربان است. لبخند بر لب دارد. با فرزندانش شوخی میکند. پیامبر این گونه بود.
هر وقت به خانه وارد میشد لبخند میزد و میخندید و دربارهی دخترانش میفرمود:
(( فإنهن المؤنسات الغاليات ))
((آنان همدمان ارزشمندی هستند))
باری شخصی میگفت من ندیدهام شیخی بخندد. چرا لبخند نمیزنی ای شیخ؟ لبخند بزن، بخند، با افراد پیرامون خود شوخی کن تا به تو نزدیکتر بشوند. روایتی برایتان میگویم که خودم را شگفت زده کرد. امام شافعی میگوید:
متانت و جدیت در بوستان از کم مروتی است. در گردشی که نه لبخند و نه خنده باشد و فقط تسلط، دیکتاتوری، ابهت باشد این گردش نیست. متانت و جدیت در بوستان از کم مروتی است.
در روایتی دیگر: إعمال بیش از حد ذوق و سلیقه، کم سلیقگی است. من میگویم خانه باید بهشت باشد و بهشت بودن خانه تنها با پدر خندان، شوخ طبع، مهربان، بخشنده، ممکن است. این صفاتی است که فرزندان را به خانه جذب میکند و آنان را وادار به ماندن پیرامون پدر میکند.
نکتهی دقیق در این دیدار مبارک: شوخی در خانه مانند نمک در غذا است و اگر بیشتر از حد شود زیان دارد.
شوخی زیاد هیبت را از بین میبرد:
شوخی زیاد هیبت را ضعیف میکند. کسی که زیاد شوخی میکند بیارزش میشود و به اوامرش توجهی نمیشود. آموزه هایش مورد توجه قرار نمیگیرد. افراد پیرامون او کارهایشان را رها میکنند. این پیامدهای شوخی زیادی است. من میگویم مانند نمک در غذا اگر بیش از حد شد زیان دارد. در هر ساعت یک شوخی و در هر شب نشینی دو شوخی یا سه شوخی فقط اما شوخی پشت شوخی، در آن نشست جایی برای راهنمایی و جدیت نمیگذارد. دیگر از سخنان پدر بهرهای برده نمیشود.گاهی در برخی از شبها درب شوخی با لطیفههای گوناگون باز میشود و هر کس گنجینهی شوخیهایش را بر ملا میکند و برای برادرانش تعریف میکند. در این جلسه برکتی وجود ندارد. فروتنی و سود و پندگیری وجود ندارد.
نخست اینکه شوخی به اندازهی نمک در غذا میباشد و اگر از حدش فراتر رود، زیان میرساند. در ادب مفرد بخاری از پیامبر علیه الصلاة والسلام روایت شده که میفرماید:
(( لست من دد، ولا دد مني ))
((اهل لهو و لعب نیستم و لهو و لعب از ويژگیهای من نیست))
2 ـ شوخی به هیچ شغل، گروه، مقام، قومیت و یا مذهبی توهین نکند:
مؤمن را تصور کنید او در زندگی دنیاییاش گویی در بیابان راه میرود. گرما، شنزار، گاهی غبار، مسیر طولانی، سختیهای فراوان وجود دارد. مؤمن دشتی را میبیند که نخل و برکهی آبی وجود دارد. در سایهی نخل استراحت میکند و از آب مینوشد و خرما میخورد. این استراحت نام دارد. در درس خود استراحتهایی ایجاد کنید. استراحت میتواند یک شوخی به همراه داشته باشد، گاهی پنجاه جوک تعریف میشود. هر از گاهی باید یک شوخی و مزاح انجام داد.به همین تناسب برخی از شوخیهایی که شغلی را زیر سئوال میبرند جایز نیستند. شما معلم هستید، پدر هستید، اگر شوخی نامناسبی با یکی از شغلها بکنید و فرزند شما بشنود و از آن شاد شود. در مدرسه آن را به یکی از دوستانش میگوید که پدرش همان شغل را دارد و به این ترتیب با هم درگیر میشوند. نخست: شوخی یا جوکی که انسان یا گروه و یا شغل و مقامی را زیر سئوال ببرد، ممنوع است.
یک بار دیگر میگویم: تنها باید یک درصد با فرزندان خود شوخی کنید و لطیفه بگویید آن هم بی طرفانه باشد. به انسان، قوم، مذهب، رنگ، گروه، مقام، شغل و یا شهری توهین نشود.
پیامبر علیه الصلاة والسلام فردی از خانوادهاش شمرده میشد:
ای برادران، پیامبر علیه الصلاة والسلام با این که در تاریخ بشریت بزرگترین دعوت را برعهده داشت وقتی به خانهاش وارد میشد لبخند میزد و میخندید. وقتی وارد خانه میشد یکی از اهل خانه بود. خانهاش را جاروب میزد و لباس را پینه مینمود و ظرف آب گربه را پر میفرمود و کفش خود را خودش راست مینمود. برای خانوادهاش کار میکرد و با آنان میخندید و لبخند میزد. حسن و حسین روی پشت ایشان سوار میشدند. پیامبر در خانه این گونه بود. ایشان علیه الصلاة والسلام چنان که سیده عائشه میگوید با ما سخن میگفت و ما با او سخن میگفتیم ولی وقتی به نماز میایستاد گویا نه ما او را میشناختیم و نه او ما را میشناخت.اولین شرط شوخی این است که اندک باشد مانند نمک در غذا و اگر بیشتر شد زیان میزند. شرط دوم این که شغل، گروه، مقام، قوم و مذهبی را زیر سئوال نبرد یعنی در آن به هیچ کس توهین نشود.
لطیفهای یادم آمد که پادشاهی در هنگام گردش در سرزمینش وارد یک باغ شد. اسبی را دید که چشمانش بسته است و زنگی در گردنش آویخته است. دور چرخ چاه میچرخد تا آب بیرون کشد. این پادشاه از صاحب باغ پرسید: چرا چشمانش را بستهای؟ گفت: چون سرگیجه نگیرد. پاسخی قانع کننده است. چرا این زنگ را آویختهای؟ گفت تا زمانی که بایستد بدانم ایستاده است. پادشاه فکر کرد و به او گفت: اگر بایستد و سرش را تکان دهد؟ او به پادشاه گفت: آیا عقل او مانند عقل تو است؟
کار نیک متحرک است، رشد میکند و بزرگ میشود:
گاهی انسان میخواهد غیر ممکن را فرض کند. دربارهی این فرض کردن یادم میآید که یکی از یاران رسول الله: از پیامبر علیه الصلاة والسلام پرسیده شد چه چیزی انسان را از آتش نجات میدهد؟ پیامبر فرمود: ایمان به خدا. گفت: آیا با ایمان عمل هم نیاز است. فرمود: از آنچه خداوند میدهد ببخشد. گفت: اگر فقیر بود و چیزی برای بخشیدن نداشت؟ فرمود: امر به معروف و نهی از منکر کند. گفت: اگر روش آن را نمیدانست. فرمود: نادانی را راهنمایی کند. گفت: اگر خودش نادان باشد؟ هر چه پیامبر میفرمود او موردی دیگر را بیان میکرد. پیامبر بزرگوار فرمود: آیا نمیخواهی هیچ خیری به برادرت برسانی؟ هیچ ویژگی خوبی ندارد، اگر هیچ کاری نمیتواند بکند حداقل به مردم بدی نکند. در این جا پرسش دقیقی شد: به ایشان گفت: اگر این کار را بکند به بهشت میرود؟ او علیه الصلاة والسلام فرمود: هر بندهی مسلمانی که یکی از این ويژگیها را داشته باشد به خاطر آن وارد بهشت خواهد شد.به این معنا که کار نیک پویا گر است. رشد میکند. کار بد نیز رشد میکند. از یک نافرمانی به نافرمانی بزرگتر میرود و از جنبهی مثبت مساله از یک اطاعت به یک اطاعت بزرگتر تبدیل میشود. گاهی سخنان بسیار حکیمانهای گفته میشود.
یکی از خویشان من مادرش دچار بیماری لاعلاجی شد. پزشک برایش آورد. وضعیت روانی او در هم ریخته بود. این پزشک کاسهی خشم خود را بر سر فرزند آن زن خالی کرد. به او گفت: این که عادی است. از خانه مرا فرا به این جا کشاندهای، مرا مکلف کردهای، خستهام کردهای درحالی که وضعیت او عادی است. او خطاب به فرزندش میگفت. مادر با دیدن این وضعیت اطمینان خاطر پیدا کرد. در قدیم به او حکیم میگفتند. زیرا سخنانی میگفت که باعث آرامش بیمار میشد. اما روش آمریکایی امروز میگوید تو سرطان داری. چهار ماه بیشتر زنده نیستی. روز دوم میمیرد. چهار ماه تحمل نمیکند. از شنیدن عبارات بزرگ و سنگین فرو میپاشد. روش آمریکایی این طور است. میگوید شما سرطان داری و چهار ماه زنده خواهی بود. این داستان در شام اتفاق افتاد. روز دوم مرد. تحمل شنیدن این خبر را نداشت.
سنگدل نباشید که میشکنید و نرم هم نباشید که خوار میشوید:
اکنون نکتهی مهمی بیان میکنم: همیشه افراط و زیاده روی آسان اما میانهروی سخت است. یعنی بسیار آسان است که دیکتاتور باشید. اولین سخنی که گفت او را زدید. دومین کلمه دشنامش دادید. سومین سخن با لگد او را زدید. این روش دیکتاتورانه و سرکوبگرانه است. بسیار آسان است که همه چیز را رها کنید. بر مادرش میتازد، مادرش سکوت میکند. برادرش را میزند او نیز خاموش میشود. تندروی آسان است. سختگیری در تندروی یا سهل انگاری آسان است. اما این که فرزندتان حیران باشد که به همان اندازهای که از شما میترسد؛ دوستتان داشته باشد یا به اندازهای که دوستتان دارد از شما بترسد. شما مربی هستید. شما پدری بزرگ هستید. زیرا خداوند بزرگ پیامبران را خود توصیف نموده است که این چنین او را عبادت میکنند:﴿ رَغَباً وَرَهَباً ﴾
﴿ روى رغبت و بيم﴾
﴿ خَوْفاً وَطَمَعاً ﴾
﴿ روى بيم و طمع ﴾
باری در یک خانه بودیم. اتاق مهمانی با پارچهی سفید اتوکشیده مانند برف تزیین شده بود. پسر یکی از مهمانان با کفش کثیف خود روی مبل نشست. من عصبانی شدم. بی خیالی تحمل ناپذیر است. برخی از پدران نسبت به فرزندان خود آنقدر سهل انگار هستند که هیچ کس از خویشان آنان را به خاطر عدم رعایت حدودشان، دوست ندارد. هر چه بیشتر فرزندتان را ادب کنید، محبوبتر و هر چه بیشتر نسبت به او سهل انگاری کنید نفرت انگیزتر میشوند.
بنابراین سختگیری، سهل انگاری، قلع و قمع آسان است اما این که فرزندتان به اندازه ای که از شما میترسد؛ شما را دوست بدارد یا به اندازهای که شما را دوست بدارد؛ از شما بترسد، این مفهوم این آیهی کریمه است: او را عبادت میکنند:
﴿ رَغَباً وَرَهَباً ﴾
﴿ روى رغبت و بيم﴾
پیامبران و مؤمنان خداوند را میپرستند.
﴿ خَوْفاً وَطَمَعاً ﴾
﴿ روى بيم و طمع ﴾
سنگدل نباشید که میشکنید و نرم نباشید که فشرده میشوید.
شهامت پدر یا معلم این است که بودنش شادمانی ایجاد کند نه نبودنش:
در زبان ما قویترین مصوت حرکت کسره است. پیش از آن ضمه، فتحه و سکون میباشد. برای اینکه دانش آموزان یاد بگیرند؛ این قاعده را به آنان بگویید: اگر یک چوب را رها کنید ساکن است و نیاز به تلاش ندارد اما اگر خمیده باشد بخواهید راستش کنید آسان است اما اگر راست باشد بخواهید خمیدهاش کنید سخت میشود و اما شکستنش بسیار سخت است. پس شدیدترین حرکت کسره است و درجهی پایینتر از آن ضمه، فتحه و ساکن میباشد.یکی از ادبا میگوید: من دوستی دارم که یکی از بزرگترین شخصیتها در نظر من بود. بیشترین دلیل بزرگی او در چشم من کوچک شمردن دنیا از نظر او بود. پیرو شکم خود نبود. به چیزی که نمیدید تمایلی نداشت. اگر چیزی به دست میآورد زیاده روی نمیکرد. از نادانی به دور بود. دربارهی آنچه نمیدانست نمیگفت. در آنچه میدانست دروغ نمیگفت. بیشتر عمرش ساکت بود. اگر سخن میگفت از گویندگان پیشی میگرفت و ضعیف و ناتوان به نظر میآمد و در سخنان جدی خود بسیار توانمند بود.
سیدنا عمر میگوید: کسی که خندهاش زیاد شود هیبتش کم میشود و کسی که زیاد شوخی کند خوار میشود. منظور زیاده روی در هر حالتی است. میخواهم مثالی بزنم:
شما به عنوان پدر شهامت شما این است که وجود شما در خانه عید باشد. پدر سنگدل، نبودش عید است. به محض خروجش از خانه جشن آغاز میشود. پدر موفق کسی است که با ورودش به خانه جشن آغاز شود.
خانم معلم بسیار موفقی وجود داشت. یکی از برادران عزیز برایم تعریف میکرد: پسرم روز جمعه بسیار گریه میکند. زیرا خانم معلم خود را نمیبیند. معلم خود را بسیار دوست دارد. روزی که معلمش را نمیبیند اندوهگین است. میتوانید مانند این معلم باشید. سخت نیست. نیاز به نظم دارید نه به خشونت. نیاز به محبت، توجه، تربیت و آموزش دارید.
انسان با اخلاق در نبودش نیز از او تعریف میشود:
اکنون معیاری دیگر داریم. اولین معیار این است که شهامت پدر یا معلم این است که با بودنش شادمانی برپا شود نه با نبودنش. شهامت دوم اینکه هر انسان سرکوبگری در ظاهر ستوده میشود اما انسان با اخلاق در نبودش نیز ستوده میشود. چه زمانی شما ستوده میشوید؟ در مقابل شما یا در پشت سرتان؟ شهامت این است که در پشت سرتان شما را بستایند. قدرتمندان در حضورشان ستوده میشوند. مهم این است که در نبود شما چه میگویند؟ اما در ظاهر که آسان است. اگر قدرتمند باشید همه به خاطر در امان بودن از شر شما و یا طمع در بخشش، شما را میستایند. این در حضور انسان قوی است که به دلیل ترس یا امید بخشش ستوده میشود. اما شاید پدر هم قدرتمند باشد. مهم این است که پسر از پدر در نزد دوستش سخن بگوید. من پدرم را بسیار دوست دارم. مهم این است که در نبود شما پسرتان از شما برای دوستش تعریف کند. اما در حضور شما، کودکانی با هوش هستند و برای در امان ماندن از شر پدرشان نقش فرزند نیکوکار را بازی میکنند.بدترین نافرمانی خدا در انواع شوخی، تمسخر به شکل و قیافه و یا قد انسان است:
اصل این موضوع در این آیه است:﴿ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾
﴿ اى مردم ما شما را از مرد و زنى آفريديم و شما را ملت ملت و قبيله قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايى متقابل حاصل كنيد در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست﴾
(( رُبَّ أَشْعَثَ مَدْفُوعٍ بالأبواب لو أقْسَمَ عَلَى اللهِ لأَبَرَّهُ ))
((چه بسا انسان ژوليده موى گرد آلودى كه از درها رانده میشود اگر به خدا سوگند ياد كند، قسمش را محقق میسازد.))
شکل انسان، قد او، زیبایی چهرهاش به دست خود او نیست. هر وقت پیامبر به آینه نگاه میکرد میفرمود:
(( الحمد لله الذي حسن خلقي وخلقي ))
((سپاس خداوندی که آفرینش و اخلاقم را نیکو نمود))
احنف بن قیس کوتاه قد بود. چشمانی گود و ریز داشت. گونههایش برآمده بود. پایش لنگ، رنگش سیاه بود. از تمام زشتیها بخشی را در خود داشت. با وجود این رئیس یک قبیله بود. اگر خشم میگرفت صد هزار شمشیر با خشم او خشمگین میشد. نمیپرسیدند چرا خشمگین است. اگر میدانست آب جوانمردیاش را از بین میبرد، از آن نمینوشید. رئیس قبیلهاش بود و با خشم او صد هزار شمشیر کشیده میشد.
علم و عمل دو ارزش هستند که قرآن کریم برای برتری میان انسانها به آن تکیه دارد:
به همین مناسبت هر امتی که به دو ارزش تاکید شده در قرآن تکیه کند برتری مییابد و هر امتی با هر ارزشی که باشند به اختلاف میافتند. دو ارزش قرآنی برای برتری میان افراد بشر ارزش علم و ارزش عمل است، میفرماید:﴿ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ ﴾
﴿آیا کسانی که میدانند و کسانی که نمیدانند برابرند ﴾
﴿ يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ ﴾
﴿خداوند مؤمنان را از میان شما بالا میبرد و كسانى را كه دانشمندند [بر حسب] درجات بلند گرداند.﴾
﴿ وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا ﴾
﴿ و براى هر يك [از اين دو گروه] از آنچه انجام دادهاند [در جزا] مراتبى خواهد بود﴾
تکیه بر ارزشهای قرآنی و پرهیز از ارزشهای دنیایی:
اما معیاری برای هوش، زیبایی، ثروت و قدرت وجود دارد. البته قرآن ای ارزشها را به رسمیت نمیشناسد. اما گاهی از ارزش ثروت بهره میبریم. پیامبر علیه الصلاة والسلام فرمود:(( من جلس إلى غني فتضعضع له ذهب ثلثا دينه ))
((اگر کسی در مقابل ثروتمندی بنشیند و برایش سر خم کند دو سوم دینش از بین رفته است))
(( ابتغوا الحوائج بعزة الأنفس فإن الأمور تجري بالمقادير، ولا ينبغي للمؤمن أن يذل نفسه ))
((نیاز خويش را با عزت نفس بجویيد، زيرا كارها جريان مقدر دارد و مؤمن نباید خودش را خوار کند))
(( أنا مالك الملوك وملك الملوك، قلوب الملوك بيدي، وإن العباد إذا أطاعوني حولت قلوب ملوكهم عليهم بالرأفة والرحمة، وإن العباد إذا عصوني حولت قلوب ملوكهم عليهم بالسخط والنقمة فساموهم سوء العذاب، فلا تشغلوا أنفسكم بالدعاء على الملوك، ولكن اشغلوا أنفسكم بالذكر والتضرع، أكفكم ملوككم ))
((من پادشاه پادشاهانم و دل پادشاهان در اختیار من است. بندگانم اگر مرا عبادت کنند دل پادشاهانشان را برایشان نرم و مهربان میکنم و اگر از من نافرمانی کنند دل پادشاهانشان را برایشان پر از کینه و نفرت میکنم تا بدترین عذابها را به آنان دهند. پس خودتان را سرگرم نفرین پادشاهان نکنید و خودتان را سرگرم ذکر و تضرع کنید تا شر پادشاهان شما را از شما بر دارم))
فروتنی و مهربانی و لبخند ويژگیهایی است که دل مردم را جذب میکند:
باری یکی از دوستانم تعریف میکرد در یک کشور نفت خیز معلم حق التدریس بود. به من گفت: خدمتکاری است که نامش فراش است. (در شام به او آذن میگویند) او زمین را جارو مینمود. به من گفت: یک بار در یک زنگ تفریح استکانی چایی ریختم ناگهان زنگ به صدا در آمد و مدیر نیز بسیار قانونی بود. حتی یک دقیقه هم تحمل نمیکرد که معلمی دیرتر به کلاس برود. او چایی ریخت و بلافاصله زنگ خورد. برخاست و آن چایی را به فراش داد. روز دوم فراش به او گفت: من دو سال است در اینجا کار میکنم کسی به من سلام نمیکند چرا شما به من چایی دادی؟ واقعاً چرا چایی را به او داده است؟ زنگ به صدا در آمده بود. به او گفت: میخواستم به تو اکرام کنم. دلیل حقیقی را به او نگفت و این باعث محبت شد. این معلم از کار این فراش غافلگیر شد که دارای مدرک لیسانس است و از کشوری دور آمده به کشوری نفت خیز و چون بسیار فقیر بوده و کاری نداشته است و به این کشور آمده و پیشنهاد کار داده که فراش باشد و آنان هم پذیرفتهاند. به من گفت: باور نمیکردم، او را به خانه دعوت کردم و من دایرة المعارف انگلیسی در خانه داشتم. او بسیار خوب میخواند و توضیح میداد. اما او مسلمان نبود. پس از مدتی دوستانش را که ده تن بودند جمع کرد و یک جلسهی هفتگی گذاشتند. این جلسات به اسلام آوردن همهی آنان منتهی شد. هزینهی آن چقدر بود؟ یک لیوان چایی که به فراش تقدیم کرده بود.کارهای نیک را کوچک نشمارید. به خدا سوگند میخورد که یک یا دو سال با آنان خوش بود. خداوند او را توان داد که نامسلمانانی را مسلمان کند. بلکه آنان بر دینی موضوعی (به نظرم بودایی بودند) بودند. با یک لیوان چایی که به این فراش اکرام نموده بود و این فراش سطح علمی بالایی داشت. این داستان عجیب برای یکی از نزدیکان من اتفاق افتاد.
گاهی سخنان نیک صدقه است. لبخند صدقه است. یک بار برادری پس از پایان درس بر من سلام کرد و برایم تعریف کرد: این پسر خالهی من است. سبحان الله من با گرمی خاصی به او سلام کردم. با او دست دادم. دستش را فشردم. چشم از پسرخاله ات بر ندار. آیا درس مورد پسند شما بود پسرم؟ گفت: به خدا بسیار خوشم آمد. وقتی با محبت با او دست دادم و به او لبخند زدم و از درس پرسیدم که خوشت آمد و به پسر خالهاش گفتم مواظب پسرخالهات باش به او گفت: به خدا سوگند این محبت یک شیخ مرا واداشت تا همیشه به کلاس بیایم.
برادران لبخند و دست دادن نیز صدقه است. پیامبر علیه الصلاة والسلام هر وقت دست میداد آخرین کسی بودکه دست خود را میکشید. شما با لبخند خود، با مهربانی، فروتنی دلهای بسیاری را جذب میکنید.
تعمیم از عمی یعنی کوری میآید و قرآن تعمیم نمیدهد:
یک نکتهی دیگر: بیاموزید ولی تعمیم ندهید. میگویند: تعمیم از عمی یعنی کوری است و تنها انسان کور تعمیم میدهد. و اگر قرآن کریم را بخوانید روشن میشود. خداوند بزرگ میفرماید:﴿ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ ﴾
﴿ از ميان اهل كتاب گروهى ﴾
﴿ وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنْ الْخُلَطَاء لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ ﴾.
﴿ در حقيقت بسيارى از شريكان به همديگر ستم روا مى دارند﴾
یک لطیفه میگویید و آن را بر تمام اهل آن سرزمین تعمیم میدهید. این اشتباه بسیار بزرگی است. پس این اصل را به یاد داشته باشید. تعمیم از عمی یعنی کوری است و قرآن تعمیم نمیدهد.
﴿ وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنْ الْخُلَطَاء لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ ﴾
﴿ در حقيقت بسيارى از شريكان به همديگر ستم روا مى دارند﴾
﴿ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ ﴾
﴿ از ميان اهل كتاب گروهى ﴾
شوخی زشت از گناهان کبیره است:
من ناگزیرم این درس را با موضوعی دردآور پایان بدهم. شوخی زشت مثلا یکی از نیازهای ضروری یک انسان عصبی را پنهان کنید. ممکن است پریشان شود و یک سخن زشت بگوید. پنهان کردن وسایل، خبر بد دادن به او، گاهی خبر بد باعث سکتهی قلبی میشود و شاید بمیرد و دلیل آن هم این سخن الله بزرگ است:﴿ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ ﴾
﴿ بگو به خشم خود بميريد﴾
برادران گرامی، شوخیهای بد و خطرناک، خبر دروغ، پنهان کردن یک چیز بسیار مهم این طور شوخیها از بزرگترین گناهان به شمار میرود.
پیامبر علیه الصلاة والسلام میفرماید:
(( لا يحلُّ لمسلم أن يُروِّعَ مُسلما ))
((روا نیست که مسلمانی مسلمانی را بترساند))
(( لا تحمروا الوجوه ))
((چهرهها را سرخ نکنید))
(( لا تحمروا الوجوه ))
((چهرهها را سرخ نکنید))
حدیثی دیگر:
(( لا تروعوا المسلم فإن روعة المسلم ظلم عظيم ))
((مسلمان را نترسانید که ترساندن مسلمان ستم بزرگی است))
پیامبر علیه الصلاة والسلام شوخی مینمود و در شوخی تنها حقیقت را میگفت:
شوخی باید حقیقت باشد نباید دروغ بست. پیامبر علیه الصلاة والسلام هر وقت شوخی میکرد حقیقت را بیان میفرمود. نوعی شوخی وجود دارد که پیامبر میفرمود:(( ويل للذِي يُحدِّثُ بالحديث ليُضْحِكَ به القوم، فيَكذِبُ، ويل له، ويل له ))
((وای بر کسی که برای خنداندن گروهی سخنی دروغ بگوید، وای بر او، وای بر او))
(( كبُرتْ خيَانة تحدِّثَ أخاكَ حديثاً هوَ لك بُه مُصدِّق، وأنتَ له به كاذبُ ))
((چه بد خیانتی است که سخنی را به دوست خود بگویی و او تو را باور کند اما تو دروغ گفته باشی))
(( يطبع المؤمن على الخلال كلها إلا الخيانة والكذب ))
((مؤمن ره هر ويژگی عادت میکند به غیر از خیانت و دروغ))
گاهی خبر مرگ را به شوخی میگیرند و این کار مشکلات فراوانی به بار میآورد. من انواعی از شوخیها را خوانده ام که گناه کبیره به شمار میرود. در آن نوعی ظلم، ترساندن و نابودی وجود دارد.
(( ثلاثة جِدُّهُنَّ جِدُّ، وَهَزْلُهُنَّ جدّ: النَّكاحُ، والطَّلاقُ، والرَّجْعَةُ ))
((سه چیز جدی آن جدی است و شوخی آن هم جدی است: ازدواج، طلاق، و برگشت از طلاق رجعی))
پرهیز از شوخی مورد خشم خداوند بزرگ:
باور کنید انواعی از شوخی وجود دارد که خداوند را خشمگین میکند. موضوع ازدواج، خواستگاری، شراکت، سفر، کار، کسی که جدی نباشد. این موضوعات روا نیست که در آن شوخی کنید. ازدواج، طلاق، آزادی برده، جدی و شوخی آن جدی محسوب میشود. ایشان علیه الصلاة والسلام میفرماید:(( لا يؤمن العبد الإيمان كله حتى يترك الكذب في المزاح والمراء وإن كان صادقاً ))
((ایمان بنده کامل نمیشود تا اینکه شوخی دروغ و جدل را ترک کند گرچه راستگو باشد))
از مهربانی پیامبر یکی از یاران بادیه نشینش باری دستانش را روی چشمانش گذاشت و گفت: این را چه کسی میخرد؟ وقتی چشمانش را باز کرد دید رسول الله است. گفت: من خریدار ندارم مرا میفروشی؟ فرمود: تو نزد خداوند بی ارزش نیستی. جالب است که پیامبری این کار را بکند.
و به دوستش به نام زاهر در بادیه فرمود: زاهر بادیهی ما است و ما شهر او هستیم. گاهی شخصی از روستایی برایتان ظرف انجیری میآورد. شما یک بسته شیرینی به او بدهید. در شهر شیرینی وجود دارد. در روستا میوه وجود دارد. اگر شخصی چیزی از روستا بیاود از شهر چیزی به او بدهید. فرمود: زاهر روستای ما و ما شهر او هستیم.
امیدوارم که همان طور که گفتم پدر شادمان باشد، معلم، مادر، مدیر شرکت این گونه باشند اما میانه رو. بدون آنکه شوخیهایشان کسی، شغلی، مقامی، ملتی، گروهی را زیر سئوال ببرد. شوخیهای زیبای فراوانی وجود دارد که در آن به کسی توهین نمیشود.