- تربیت اسلامی / تربیت فرزندان در اسلام
- /
- تربیت فرزندان در اسلام2008
خداوند جهانیان را سپاس میگوییم و بر سیدنا محمد راستین وعدهی امانت دار درود میفرستیم. بار خداوندا ما را از تاریکیهای جهل و گمان به سوی نور شناخت و دانش و از لجنزار شهوتها به سوی باغهای بهشت تقرب بیرون ببر.
خجالت و حیا:
برادران گرامی، با درس پانزدهم از دروس تربیت فرزندان در اسلام در خدمت شما هستیم.
امروز به تربیت روانی میپردازیم. این تربیت بسیار گسترده است. در این جلسه فقط به پدیدهی (خجالت) از زیرمجموعهی تربیت روانی بسنده میکنیم. خجالت یک نقص است و حیا یک فضیلت است. میان خجالت و حیا تفاوت فراوان است. حیا بخشی از ایمان است. خجالت ناشی از تربیت سرسختانه است. ناشی از تربیتی سراسر دشنام، کتک کاری، توهین است که پدران نسبت به فرزندانشان به کار میگیرند. از پیامدهای ناگوار آن این است که کودک با شخصیتی ضعیف بار میآید. از سخن گفتن خجالت میکشد و گاهی از ترس به زبان پریشی و من من کردن دچار میشود. پدر سنگدلی که بلافاصله کودک را به باد کتک میگیرد و در مقابل برادران یا دوستانش او را دشنام میدهد در حقیقت او را در هم میشکند بنابراین کودک نمیتواند یک کلمه بگوید. گاهی از درخواست حقوق خود و دفاع از خویشتن نیز احساس ترس میکند.
پدری که اصول تربیت را نمیداند و چنان که میدانید پدر بودن نیز خود مسئولیت است، در این حالت فرزندش را متحمل بار بسیار سنگینی در بزرگی میکند.
﴿ إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ ﴾
(آرى ماييم كه مردگان را زنده مى سازيم و آنچه را از پيش فرستاده اند با آثار [و اعمال]شان درج مى كنيم)
ادامهی تاثیر تربیت نادرست در کودک تا زمان بسیار طولانی:
گاهی پیامدهای تربیت نادرست تا سن بسیار بالایی نیز ادامه مییابد و شخصیت کودک ضعیف میشود. از ترس مجازات شدن دروغ میگوید. دروغ از نتایج سنگدلی است. گاهی به دوستانش تکیه میکند درحالی که دوستان بزرگترین خطر برای او هستند؛ زیرا تاثیر دوست بر دوست بیشتر از تاثیر پدر ومادر، برادران و خواهران و معلم و استاد بر کودک است. تاثیر دوست بر دوستش بیشتر از تمام این افراد است.
پس در هنگام خشم، کتک کاری، توهین، دشنام، پدر همیشه فرزند را دشنام میدهد، تو کودن هستی درحالی که شاید بسیار باهوش باشد، اما کلمهی نادان و کودن تمام روحیه اش را به هم میشکند.
در یک کشور اسلامی با عالمی بزرگ رو به رو شدم. او مدرک بالایی داشت. دارای تالیفات و آثار اصلاحی زیادی بود. برایم سوگند خورد که راز موفقیت او که از روستایی از حمص بوده این بوده است که خویشی بیسواد داشته است. باری در کودکی به او گفته بود: فرزندم تو روزی یک عالم بزرگ خواهی شد. یک کلمه، کلمه ای که روحیهی این کودک را لبریز از اعتماد به نفس کرد.
پزشکی به من میگفت که پسری داشت که برای اینکه به او انگیزه دهد تا پزشک شود به او گفت: فلانی یکی از بزرگترین خطاطان سوریه است و سن او بسیار بالا رفته است و من میترسم او بمیرد و تابلوی تو را به نامت به
عنوان پزشک ننویسد. پسر او در کلاس هفتم بود. او نزد خطاط رفت و تابلوی دکتر فلانی را نوشت. آن را در اتاق پسرش گذاشت. این کودک بیدار شد و دید نام او دکتر فلانی است. و اکنون او از پزشکان بزرگ دمشق و متخصص ستون فقرات است.
یک کلمهی تشویق آمیز و یک کلمهی اعتماد برانگیز روحیهی فرزند شما را بالا میبرد. فراموش نکنید که فضیلت و برتری حد وسط دو اخلاق ناپسند خجالت و وقاحت است و جسارت و قوت شخصیت حد میان خجالت به عنوان نقص و وقاحت به عنوان نقص است.
سیدنا عمر راه میرفت. دید چند پسر با هم بازی میکنند. او هیبت زیادی داشت. وقتی او را دیدند پراکنده شدند و تنها یکی از آنان باقی ماند. با ادب و احترام ایستاد. توجه او را جلب کرد. به او گفت: فلانی چرا فرار نکردی؟ به او گفت: ای امیر! تو که ستمگر نیستی تا از ظلم تو بترسم و گناهکار نیستم که از مجازات بترسم و این راه هم برای من جا دارد و هم برای شما مکان رفتن است. آیا میبینید چه جسارت و چه ادبی دارد.
پدر بودن مسئولیت است و نیروی شخصیت نتیجهی تربیت درست پدرانه است:
بنابراین: قدرت شخصیت فرزند میان وقاحت و تکبر وبی ادبی و خالجت و اعتماد به نفس کاذب در نتیجهی حسن تربیت نهفته است.
به خدا سوگند، کاش به اشتباهاتی که پدران در حق فرزندان مرتکب میشوند را بررسی کنید و اینکه در آینده چگونه مورد محاسبه قرار خواهند گرفت. پدر بودن مسئولیت است. پیش از ازدواج و پیش از فرزند دار شدن دانش کسب کنید زیرا انسان ساختمان الله است و کسی که این بنیان را خراب کند نفرین شده است. یک کودک بی گناه کرامت و احساسات خود را دارد. احساسات او را شکوفا کنید. شرافت و کرامت او را بالا برید. به او انگیزه دهید. با او مهربان باشید. به او محبت و لطف کنید. شاید اشتباه کند او را ببخشید. بگذارید راستش را بگوید. اگر او را بزنید بار دیگر هرگز راست نخواهد گفت. بگذارید راست بگوید.
به خدا سوگند غلو نمیزنم اما اطمینان دارم که بیشتر اشتباهات دانش آموزان ناشی از معلمان و بیشتر اشتباهات کودکان ناشی از پدر و مادران آنان است. خانههایی که سنگدلی و کتک کاری و دشنام و اختلاف و درگیری میان پدر ومادر است این درگیریها روی کودکان بازتاب مییابد.
بنابراین: انسان بنیانی الهی است و کسی که بنیان الله را نابود کند ملعون است. این فرزند شما است. مردی خواهد شد. او را ادب و حیا بیاموزید. به او بیاموزید حد خود را نگه دارد و پایش را گلیمش فراتر نگذارد.
موارد تربیت روانی:
1 ـ پدر فرزندش را در تنهایی نصیحت و اصلاح کند:
اولین نکته: امیدوارم همهی پدران و مادران در خلوت با فرزندشان او را درمان کنند. هر چند این برخورد میان او و فرزند تند و سخت باشد اما پس از اتمام این فرایند شرافت و کرامت کودک حفظ شده است و کودک از سختگیری پدرش ناراحت نمیشود چون او پدرش است. اما وقتی او را در جلوی دیگران یا دوستانش تنبیه و خوار نماید او بسیار ناراحت خواهد شد.
باری در امریکا بودم و پزشکی در آنجا برایم تعریف میکرد که پسری دارد و این پسر یک سیاه پوست (دوست مدرسه اش) را به خانه دعوت کرده بود. مانند هر خانوادهی مسلمانی که فرزندانش را دوست دارد مادر غذایی برای دوستش تهیه میکند. این دوست سیاه پوست میبیند که این پسر به پدر و مادرش احترام والایی قائل است و میبیند مادر به دوستِ پسرش اهمیت میدهد و غذا برایش تهیه میکند و توجه فراوانی به او میشود این کودک سیاه پوست وقتی این خانوادهی زیبا و پایبند را میبیند اسلام میآورد. دیدگاهها و رفتارهای این خانواده نسبت به فرزندشان باعث اسلام او شد. به خدا سوگند چیز مهمی است!.
عذرخواهم، در کشور ما به لطف خداوند خانوادههایی هستند که به فرزندانشان اهمیت فراوانی میدهند و به دوستان آنان نیز اهمیت میدهند. دوست فرزند اگر از خانوادهی تربیت یافته ای باشد بسیار محترم است.
برادران، اولین مورد در تربیت روانی این است که بهتر است فرزندتان را تنها در حضور او و خودتان ادب کنید تا بدین ترتیب کرامت او حفظ شود و میان دوستان و یا برادرانش خوار و خراب نشود.
2 ـ الگوی او باشد:
نکتهی دوم: هر چیزی که بر کودک تاثیر بگذارد الگوی او میشود. یعنی اگر پدر به پسرش بگوید: به او بگو: من در خانه نیستم. این دروغ عملی هزاران درس راستگویی را بیهوده میکند. خودتان را عادت دهید در مقابل چشمان فرزندانتان راستگو باشید، پدر دروغ میگوید! سیگار میکشد! صدایش را در خانه بالا میبرد! به حدی صدایش بالا میرود که افراد داخل کوچه نیز میشنوند این صدا عدالت را جریحه دار میکند. طبعا بسیاری از موارد عدالت را جریحه دار میکند از جمله:
پا برهنه راه رفتن، خساست به اندازهی یک خرما، خوردن یک لقمه حرام، پرسه زدن در کوچه و بازار، حرفهای خاله زنکی زدن، خوردن در بیرون و کوچه و بازار، موش بازی کردن، بی بند و باری و بالا بردن صدا در خانه.
خانهی مؤمن خانهی آرام است. صدای بلند وجود ندارد. محبت و دوستی و گذشت موج میزند. امور با گفتگو حل میشود نه با کوبیدن دربها و شکستن ظروف و دشنام و ناسزا، خانه آرام است. فرزندان با آرامش پرورش مییابند. خلاصه: اگر با خدا باشید خداوند شما را به راه راست هدایت میکند.
اسلام مجموعهای از ارزشهای اخلاقی است و پدر باید فرزندانش را بر اساس این ارزشها بپروراند:
تربیت روانی تربیت بر اساس فضیلتها است بهتر است فرزندتان را بر راست گویی تربیت کنید. اگر راست بگوید هرگز او را تنبیه نخواهید کرد. باید او را به گونه ای پرورش دهید که دوست شما باشد و همه چیز را به شما بگوید. اگر اشتباه کرد شما بگویید فرزندم اشتباه کردی و این اشتباه آبروی انسان را میبرد و این اشتباه ممکن است بر آینده ات تاثیر بگذارد.خلاصهی تربیت روانی: این است که فرزندتان را بر اساس فضیلت ها، راستگویی، امانت داری و پاکدامنی، پایبندی، احترام به دیگران و وفاداری پرورش دهید. این اسلام است.
(( أيها الملك كنا قوماً أهل جاهلية، نعبد الأصنام، ونأكل الميتة، ونأتي الفواحش، ونقطع الأرحام، ونسيء الجوار، حتى بعث الله إلينا رسولاً منا نعرف نسبه، وصدقه، وأمانته، وعفافه، فدعانا إلى الله لتوحيده، ولنعبده، ونخلع ما كنا نعبد نحن وآباؤنا من دونه من الحجارة والأوثان، وأمرنا بصدق الحديث، وأداء الأمانة، وصلة الرحم، وحسن الجوار، والكف عن المحارم والدماء ))
((ای پادشاه! ما گروهی از اهل جاهلیت بودیم، بت میپرستیدیم و گوشت مردار میخوردیم و اعمال زشت مرتکب میشدیم و صلهی رحم به جا نمیآوردیم و در حق همسایگان بدی روا میداریم، و قدرتمندان ما اموال ضعفا را میخوردند و این روش زندگی ما بود تا آنکه خداوند پیامبری از جنس خودمان به سوی ما فرستاد که از نظر نسب، صداقت، و امانت داری و خویشتن داری در میان ما مشهور است. ما را به پرستش خداوند و یگانه دانستنش فرا میخواند و میخواهد بتهایی که پیش تر ما و پدرمانمان از سنگ گرفته تا بتها را میپرستیدیم از پرستش آنها دست برداریم ـ اکنون به تعریف عبادت تعاملی دقت نماییدـ و ما را به راستگویی، امانت داری، صلهی رحم، حسن معاشرت با یکدیگر، و پرهیز از محرمات و خون ریزی دستور میدهد.))
طبعا بار دوم: تربیت روانی یعنی اینکه فرزندتان را بر اساس فضایل اخلاقی پرورش دهید زیرا ایمان یعنی اخلاق، هرکس اخلاق بهتری داشته باشد ایمان او بیشتر میشود و زیرا پیامبر علیه الصلاة والسلام فرمود است:
(( وإنما بعثت معلماً ))
((من معلم برانگیخته شده ام))
(( إنما بعثت لأتمم مكارم الأخلاق ))
((من برای تمام کردن مکارم اخلاق برانگیخته شده ام))
حیا بخشی از ایمان است و والاترین درجهی آن، حیا از خداوند است:
این جلسه ويژهی موضوع خجالت است. همان طور که میدانید خجالت نوعی بیماری است و در مقابل آن حیا وجود دارد. حیا بخشی از ایمان است. حیا یعنی اینکه از ارتکاب گناه شرم داشته باشید. از بی احترامی به بزرگتر از خود شرم کنید. حیا یعنی این که از گرفتن غیر مال خود شرم داشته باشید. از خداوند شرم کنید.(( اسْتحْيُوا مَنَ اللَّهِ حَقَّ الْحَياءِ، قُلنا: إنَّا لَنسْتَحيي من اللَّه يا رسولَ اللَّه والحمدُ للَّه، قال: لَيس ذَلِكَ، ولكنَّ الاسْتِحياءَ مِنَ اللَّهِ حَقَّ الْحَياءِ: أنْ تَحْفَظ الرَّأْسَ ومَا وَعى ))
((آن طور که باید از خداوند حیا داشته باشید، گفتیم: خدا را شکر، ما از خداوند حیا میکنیم ای رسول خدا. فرمود: این حیا نیست. حیا از خداوند آن طور که سزاوار او است این است که: سر و آنچه در آن است را حفظ کنید.))
(( أنْ تَحْفَظ الرَّأْسَ ومَا وَعى، والْبَطْنَ ومَا حَوى ))
((سر و آنچه در آن است و شکم و آنچه در آن است را حفظ کنید))
(( يَستَحي من عبده إذا رَفَعَ إليه يديه أنْ يَرُدَّهُما صِفْرا خَائِبَتَيْنِ ))
((وقتی بندگانش دستانشان را به درگاه او دراز میکنند، شرم میکند که آنها را خالی برگرداند))
(( عبدي كبرت سنك، وضعف بصرك، وانحنى ظهرك، وشاب شعرك، فاستحي مني فأنا أستحي منك ))
((بنده ام سن تو بالا رفت و چشم تو کم نور شد و کمرت خم خورد و موهایت سفید شد پس از من شرم بدار تا از تو شرم داشته باشم))
حیا فضیلتی بزرگ است پدران باید فرزندانشان را به پوشاندن عورتشان عادت دهند:
حیا فضیلتی است که باید فرزندتان را براساس آن پرورش دهید. حیا یعنی اینکه کودک نباید لباسش را در مقابل برادران، مادر یا پدر درآورد. به خدا باید در پنهانی ترین حالتی باشد که خدا دوست دارد! موضوع لباس درآوردن باید در تنهایی باشد. در اتاق شخصی اش ولی خانوادههایی بی قید و بند وجود دارد که کودک لباسهای زیر خود را در مقابل بقیه در میآورد و یا دختر در مقابل برادرانش لباس نازک میپوشد و دربها را در این هنگام باز میگذارد هیچ قید و بندی نیست. ظواهر و انحرافات بسیار خطرناکی میان افراد خانواده به وجود میآید که از همین بی توجهی نشات میگیرد.
باری پیامبر توصیه میکرد مرد اجازه بگیرد و بر مادرش وارد شود. صحابی بزرگوار گفت: او مادر من است! فرمود: آیا میخواهی مادرت را برهنه ببینی؟
بدیهی است که پیش از ورود نزد دخترتان باید از او اجازه بگیرید. شاید خواب باشد. شاید در حین خواب لخت شده باشد. ورود بی اجازهی برادر به اتاق خواهر ممنوع است. پدر نباید بدون اجازه وارد اتاق دخترش شود. وقتی عورتها حفظ شود در خانه حیا وجود دارد. اما اگر بی توجهی و اهمال باشد و لباسهای زننده پوشیده شود و دختران و پسران جوان در جلوی پدر و مادر این لباسها را بپوشند و کنار یکدیگر این کار را بکنند این حالت بی قید و بندی منجر به انحرافی خواهد شد که جبران ناپذیر است.
بنابراین، نخست: باید فرزندمان را طوری تربیت کنیم که عورت خود را در مقابل برادران، و یا پدر و مادرش آشکار نکند.
مؤمن سخنان زیبنده میگوید و فحش و ناسزا نمیگوید:
برادران، اکنون در بارهی سخنان، کودکی در راه سخنی میشنود باید به او تذکر داده شود که این سخنان زشت است. در خانه پایبند اند و مادر و پدر سالهای طولانی با هم زیسته اند و حتی یک سخن زشت شنیده نشده است و حتی نام اندامهای جنسی برده نشده است و ناسزا نگفته اند بنابراین هر چقدر بیشتر تلاش کنید گوش فرزندانتان از سخنان زشت پاک تر باشد این لطف خداوند بیشتر نصیبتان شده است.اکنون، بیرون آوردن لباسها در مقابل بزرگترها و کوچکترها بدون شرم و حیا و به کار بردن سخنان ناشایست. خانوادهی پایبند:
(( لا يستقيم إيمان عبد حتى يستقيم قلبه ولا يستقيم قلبه حتى يستقيم لسانه ))
((ایمان بنده درست نمیشود تا اینکه قلب او درست شود و تا زبان درست نشود قلب درست نمیشود))
قدرت شخصیتی فرزند نتیجهی حسن تربیت پدر اوست:
حدیث شریفی وجود دارد که برخی از مردم آن را بد برداشت میکنند:
(( إذا لم تَسْتحِ فَافْعلْ مَا شِئْتَ ))
((اگر حیا نداری هر کاری میخواهی بکن))
(( إذا لم تَسْتحِ فَافْعلْ مَا شِئْتَ ))
((اگر حیا نداری هر کاری میخواهی بکن))
کسی که از زشتی باز ندارد و به معروف امر نکند برتریاش را از دست داده است:
موضوع حیا از خداوند است: باری کارمندی از ادارهی تعاون از من خواست او را نصیحت نمایم. ناگهان مرا دید. به من گفت: مرا پند ده. من خواستم او را تحریک کنم. گفتم: مقررات را بنویس و مردم را به زندان بینداز. گفت: این چه سخنی است؟! گفتم: اگر قهرمان هستی برای همهی کارهای خود پاسخی برای خداوند داشته باش نه برای مافوق خود، این حیا است. من دربارهی این کار محاسبه خواهم شد. آیا نسبت به پروردگارم کار درستی انجام میدهم؟ آیا پاسخی دارم، ای خدا من این کار را برای خشنودی تو انجام داده ام.یعنی یکی از دلایل قدرت شخصیتی این است که انسان از اصول و ارزشهایی آغاز کند که به آن ایمان دارد. اما گاهی جامعه برخی از ارزشها را رد میکند. ارزش نصیحت را رد میکند. مثالی میزنم:
درختر برادر شما به خانه میآید تا عمویش را ببیند و لباسهای زننده ای بر تن دارد. لباسش تمام اندام او را نمایان میکند. عمو هم بسیار او را خوش آمد میگوید و از درس و هوش و زیبایی اش تعریف میکند. نصیحت کجا رفت؟ چون اگر او را نصیحت کند ناراحت میشود. اگر نصیحت کند ممکن است دوباره به دیدنش نیاید.
﴿ كَانُوا لَا يَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُنْكَرٍ ﴾
﴿ [و] از كار زشتى كه آن را مرتكب مى شدند يكديگر را بازنمى داشتند﴾
به خدا باری نزد شخصی رفتم که طرفدار مسلمانان بود. کارمند زنی داشت که ظاهری خداناپسند داشت. او را نصیحت کردم. به من گفت: به خدا سوگند صدها نفر نزد من آمده اند ولی کسی این پند را به من نداده بود. واجب است. او این کار را جبران نمود. اگر نصیحت نمیکنید پس ارزشتان به چیست؟
﴿ كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ ﴾
﴿ شما بهترين امتى هستيد كه براى مردم پديدار شده ايد به كار پسنديده فرمان مى دهيد و از كار ناپسند بازمى داريد و به خدا ايمان داريد﴾
مؤمن فریبکار نیست و فریب هم نمیخورد:
اکنون حیا و خجالت، خداوند میفرماید:﴿ وَالَّذِينَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ ﴾
﴿ و كسانى كه چون ستم بر ايشان رسد يارى مى جويند [و به انتقام بر مى خيزند]﴾
﴿ وَالَّذِينَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ ﴾
﴿ و كسانى كه چون ستم بر ايشان رسد يارى مى جويند [و به انتقام بر مى خيزند]﴾
سیدنا عمر میگوید: فریبکار نیستم و فریب نمیخورم. ساده نیستم که بترسم و خباثت و فریبکاری در من نیست، نه فریب میدهم و نه فریب میخورم. مؤمن زیرک، باهوش و با احتیاط است. بنابراین اگر کسی بی حرمتی کرد باید او را باز دارید،
﴿ وَالَّذِينَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ ﴾
﴿ و كسانى كه چون ستم بر ايشان رسد يارى مى جويند [و به انتقام بر مى خيزند]﴾
شخصی که گمان کرد عفو و بخشیدن کسی، او را درست میکند باید او را ببخشد:
جوانی سوار خودروی زیبایی میشود و با کودکی تصادف میکند اما خدا را شکر کودک نمرده است. اما کوفتگی و شکستگی دارد. اهمیتی نمیدهد. خدایش او را محاسبه میکند، خیر، اگر این کار را بکنیم این بی حرمتیها بیشتر میشود؛ ناگزیر باید حق خود را از او بگیرید.
اما گاهی راننده خودرو مردی با متانت است و با سرعتی متعادل حرکت میکند. کودک جلوی او میپرد. مسئول است. با این که حق با کودک است اما مسئول است. اگر او را بخشیدید به خدا نزدیکش کرده اید.
﴿وَالَّذِينَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ ﴾
﴿ و كسانى كه چون ستم بر ايشان رسد يارى مى جويند [و به انتقام بر مى خيزند]﴾
﴿ وَجَزَاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا ﴾
﴿و جزاى بدى مانند آن بدى است ﴾
﴿ فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ ﴾
﴿پس هر كه درگذرد و نيكوكارى كند﴾
﴿ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ ﴾
﴿ پاداش او بر [عهده] خداست﴾
کسی که با فرزندش مشورت کند ارزش و جایگاه او را به او نشان داده است:
یک مثال: آیا باور میکنید که پیامبر علیه الصلاة والسلام میان اصحاب نشسته و در سمت چپ ایشان پیران و بزرگانی چون ابوبکر، عمر، عثمان بودند و در سمت راست کودکی خردسال بود. نوشیدنی آوردند و بر حسب سنت بهتر بود ابتدا با رسول الله آغاز کنند و سپس به سمت راست ایشان بپردازند. و به کودک خردسال گفت: ای پسر اجازه میدهی من به بزرگان نوشیدنی بدهم؟ گفت: نه، به خدا اجازه نمیدهم، اجازه نمیدهم حق مرا کسی دیگر بگیرد و من باید بعد از ایشان بنوشم و من حق را گرفتنی میدانم.
آیا دیدید چگونه توجیه کرد؟ چگونه از کودکی اجازه گرفت، با اجازه گرفتن شخصیت او را تایید کرده و حق او را داده اید. پیامبر به او اجازه داد پیش از بزرگان بنوشد و آن را گستاخی و بی احترامی ندانست. کودک نوشیدن پس از پیامبر را برای خود نوعی شرافت تلقی کرده بود.
چگونه دانستیم؟ وقتی با فرزندتان مشورت کنید این کار بزرگی است. پدرجان میخواهیم این کار را بکنیم نظرت چیست؟ چقدر خوب است! به ارزش و جایگاه خود پی میبرد، پدرم با من مشورت نموده است. شاید با این که خردسال است نظر خردمندانه ای داشته باشد.
روایت است ابوحنیفه نعمان در راه میرفت کودکی دید که بر سر راهش چاله ای بود، گفت: ای پسر در چاله نیفتی. گفت: ای امام مبادا خودت بیفتی. اگر من بیفتم تنها خودم افتاده ام اما اگر تو بیفتی جهان با تو میافتد. افتادن من چیزی حساب نمیشود اما انسان الگو و پیشوا اگر بیفتد جهان با او سقوط میکند.
نمونههایی تاریخی از کودکان بسیار با ادب:
گروهی از تبریک گویندگان نزد عمر بن عبدالعزیز آمدند و کودکی خردسال پیشوای آنان بود. ناراحت شد و گفت: ای پسر بنشین، و بزرگتر شما بیاید. پسر که خوش زبان و با فصاحت بود گفت: امیر به سلامت باد، بزرگی به قلب و زبان است وقتی خداوند کسی را زبان ذاکر و قلبی حافظ بخشیده است سزاوار گویندگی است. اگر این گونه که میگویی باشد در میان امت کسی سزاوارتر از تو این به مجلس هست. و اینگونه از آن خردسال خوشش آمد.موردی دیگر، عبدالملک بن مروان نیز مشابه این اتفاق را تجربه کرد و ناراحت شد و به دربان خود گفت: کسی دیگر نبود که این کودک نزد من آمد؟ این کودک بلند شد و گفت: ای امیر! ورود من نزد شما از شأن شما نمیکاهد اما شان مرا بالا میبرد. سه سال است که گوشت و پوست و استخوانی برای ما نمانده است. به نظر میرسید قحطی بوده است و آنان از گرسنگی در حال مرگ بوده اند. شما اموال اضافی دارید. اگر این اموال از خداوند است ما بندهی خداییم آنان را به ما صدقه بدهید و اگر از آن شما است باز هم به ما هدیه کنید و اگر از ما است پس چرا آن را از ما گرفته و نمیدهید؟ این خلیفه گفت: به خدا سوگند این پسر هیچ عذری برای ما باقی نگذاشته است.
باری جوانی در مسجدی درسی را ارائه میداد. جوان مبتدی بود. مردم پیرامون او جمع میشدند و او را بسیار دوست میداشتند. این علمای بزرگ را خشمگین کرده بود. دست کم گرفتن، انسان را خوار میکند. یکی از آنان آمد تا او را خوار کند. در جلسهی درس او نشست و چون درس تمام شد این عالم مشهور برخاست و گفت: ای مرد، این سخنانی را که گفتی ما نشنیدیم. جوان بسیار مؤدب بود. گفت: سرورم آیا تمام علم را کسب کرده ای؟ اگر میگفت آری، اشتباه بزرگی کرده بود. بنابراین گفت : خیر، گفت: چقدر علم داری؟ گفت: بخشی از آن. گفت: این مسائلی را که من گفتم از بخشی بود که شما نیاموخته ای.
گاهی انسان مؤدب است اما پاسخی در خور میدهد. از بخشی که شما نمیدانی.
نوجوانی به کاری (که معمولا بزرگان میکردند) مشغول بود. مردی خواست او را تحقیر کند گفت: ای پسر، عمرت چقدر است؟ گفت: عمر من اندازهی عمر سیدنا اسامه بن زید فرمانده ارتشی است که ابوبکر و عمر و عثمان سرباز آن بودند.
کسی که فرزندش را بر جسارت و صداقت و امانت تربیت کند شخصیت او را رشد داده و تربیت خوبی کرده است:
بنابراین، ادب بسیار زیبا است، سیدنا یوسف فرمود:﴿ وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ ﴾
﴿ و به من احسان كرد آنگاه كه مرا از زندان خارج ساخت﴾
بنابراین در روایت آمده است:
(( لا تحمروا الوجوه ))
((چهرهها را از شرم، سرخ نکنید))
کسی را شرمنده نکرد، موضوع سیاه چال را نادیده گرفت و خداوند را به خاطر نجات دادن از زندان شکر کرد.
در آخر الزمان پناه بر خدا چنان که در حدیث صحیح آمده است:
(( وإذا كانت أمراؤُكم شِرارَكم، وأغنياؤُكم بُخَلاءَكم، وأُمورُك إلى نسائكم فبطنُ الأَرض خير لكم من ظهرها، إذا كانَت أُمراؤُكم خيارَكم، وأغنياؤُكم سُمحاءَكم وأمورُكم شورَى بينكم، فَظَهْرُ الأَرضِ خَير لكم من بطنها ))
((اگر اراذل شما امیرانتان باشند و ثروتمندان شما بخیلان باشند و امور شما به دست زنانتان باشد زیر زمین برایتان بهتر از روی زمین است و اگر بهترینهای شما رهبران شما باشند و بخشندگان شما ثروتمندان شما باشند و در امور خود مشورت کنید روی زمین از درون زمین برایتان بهتر است))
عاقل کسی است که از موارد خدا ناپسند دوری کند:
اکنون به نظر میرسد دلیل خجالتی بودن کودک شدت کتک کاری و ناسزا گویی است. این کودک ضعف شخصیتی دارد و خجالت میکشد حق خود را پس بگیرد یا از شدت خود خواهی و تایید اشتباه و بدزبانی و بی حرمتی اش تبدیل به انسان وقیح تحمل ناپذیری شده است.نقل شده که فردی بر سر بردباری معاویه شرط گذاشت. پسری را فرستاد تا وقتی از منبر بالا میرود باسنش را نیشگون بگیرد. سیدنا معاویه بسیار باهوش بود. وقتی کودک او را نیشگون گرفت دانست که شرط بندی در کار است و گفت: شرط را بردی ای کودک، یعنی کسی که بر سر بردباریاش شرط بسته شرط را برده است. این کودک یاد گرفت این کار را با بقیهی افراد نیز بکند. این کار را با کسی دیگر کرد و او کودک را کشت. گفتند: بردباری معاویه کودک را کشت.
وقتی کودکی بی حرمتی میکند و شما ساکت میمانید او این کار را با یک ظالم میکند و او وی را نابود میکند. اما وقتی او را نصیحت کنید و از موارد خداناپسندانه باز دارید این دیدگاه بسیار حکیمانه ای است.
عاقل کسی است که فرزندانش را بر حیا پرورش دهد که خداوند حیا را دوست دارد:
بنابراین تربیت فرزندان در آنچه به پدیدهی خجالت ارتباط دارد آنان را دارای شخصیت قوی میان خجالت بعنوان یک نقص و میان وقاحت به عنوان یک رذیلت میگرداند و حیا چنان که پیامبر علیه الصلاة والسلام فرموده است:(( الحياءَ من الإيمانِ ))
((حیا از ایمان است))
(( الإيمان بضع وسبعون شُعبة، وأفضلها قول: لا إله إلا الله، والحياءُ شُعْبَةٌ من الإيمان ))
((ایمان هفتاد و اندی شاخه است و بهترین آن گفتن: لا إله الا الله است و حیا شاخه ای از ایمان است))